-
من٬ تو٬ ما
یکشنبه 20 اسفندماه سال 1385 09:56
دیروز٬ ما بی تو نیز ما بود؛ اما امروز٬ من با تو نیز ما نخواهد شد.
-
"بودن یا نبودن؟" مسئله نیست
چهارشنبه 16 اسفندماه سال 1385 22:56
من به کشف تازه ای رسیدم. امروز فهمیدم رابطهی بود و نبود، عموم و خصوص من وجه است و نه تباین. حالا دیگر میتوان سوال "بودن یا نبودن؟" را از ذهن پاک کرد، و در رویایی مابین بود و نبود سکنی گزید.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 8 اسفندماه سال 1385 17:38
در زندگی بایست زنگوله رو گردن گربه بست. در این صورت شما میتوانید٬ از تمام هنر٬ تجربه٬ زیرکی٬ سرعت عمل٬ هوش و خلاقیت خودتون استفاده کردید. یک تجربه: مردم چشم دیدن این همه استعداد شما را ندارند. نتیجه اخلاقی: زنگوله به دست در خیابان دنبال گربهها نکنید.
-
من خواب دیدم
پنجشنبه 3 اسفندماه سال 1385 00:04
من خواب دیدم. کسی به دنبالت آمده بود، آشفته، هراسان. تمام سرایم را بو می کشید، شاید تورا بیابد. چشمانش عشق را فریاد می زد و آشفتگی اش آتشی بر دودمان من. عطر تو، اورا از نسلی دیگربه جستجویت کشانیده بود.بنیان پناهم را شکافت و من، مضطرب، چشم در چشم باغبان دوختم.آیا امکان داشت؟ من نیز جسته بودمت، بارها، و هر بار جز تو...
-
من خواب دیدم
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1385 22:58
من خواب دیدم. کسی به دنبالت آمده بود، آشفته، هراسان. تمام سرایم را بو می کشید، شاید تورا بیابد. چشمانش عشق را فریاد می زد و آشفتگی اش آتشی بر دودمان من. عطر تو، اورا از نسلی دیگربه جستجویت کشانیده بود.بنیان پناهم را شکافت و من، مضطرب، چشم در چشم باغبان دوختم.آیا امکان داشت؟ من نیز جسته بودمت، بارها، و هر بربار جز تو...
-
[ بدون عنوان ]
چهارشنبه 2 اسفندماه سال 1385 00:39
گل فروشان، زیان کارانند؛ کل فروشند تا چه خرند؟! زیان کاران، نا امیدانند؛ زیان کرده اند تا کی نشینند؟!
-
زیبای بی احساس
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1385 10:12
تصور رویارویی با یک زیبای بی احساس ، شاید کار ساده ای نباشه؛ ولی دوباره این زیبای بی احساس من، با انداختن توری سفید من رو به خودش دعوت کرده. حال مانده ام شناخت تجربی ام رو زیر پا بگذارم، یا احساس دعوت بی احساس گریزم را؟ پ.ن: حتی نشاط یک روز برفی هم نتونست حس رخوت فضای دانشگاه زیبام رو از بین ببره.
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 30 بهمنماه سال 1385 10:09
یه چیز بیربط بگم؟! (تاییدش نکنین ها!) حالا دیگه پستهاتون رو با صدای خودتون تو ذهنم میشنوم.. با همون مکثها.. با همون افت و خیزها...!
-
آسمان و ریسمان
یکشنبه 29 بهمنماه سال 1385 17:14
گیرم که ریسمان بهانه ات رو تونستی به یک تیکه ابر تو آسمون گره بزنی، ویرانی سکوی احساس بر جای مانده ات چه بود؟
-
[ بدون عنوان ]
جمعه 27 بهمنماه سال 1385 13:43
تا حالا شده، مثل من امروز، آنقدر از انرژی سرشار باشی که بتونی تمام نا تمامت رو به اتمام برسونی؟ اما کمی که فکر می کنم من هیچ نا تمامی ندارم؛ خیلی وقته که شروعی نداشتم که حالا در نیمه راه باشه . و امروز تمام نیروی سرشارم داره صرف یافتن یک شروع جدید می شه، یک انتخاب. کاش در همان روز های بی توشه و نیرو، برای چنین روزی...
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 24 بهمنماه سال 1385 11:53
"سلاخی زار می گریست٬ به قناری کوچکی دل باخته بود."
-
با یا همراه!
شنبه 21 بهمنماه سال 1385 12:15
در کنار هم قدم می زنیم٬ چشم من فراتر از تو خیابان را می کاود٬ و دل تو پشت سر من٬ کوچه های خاطراتت را. پس چرا نمی رسیم؟
-
"فردا شکل امروز نیست."
جمعه 20 بهمنماه سال 1385 12:52
مامان همیشه می گه: " عزیزم، فردا نمی یاد؛ هیچ وقت نیومده، هرچی که هست باید امروز بشه." اما من دوست ندارم که فردام امروز بشه، امروزم تا چشم روی هم بذاری دیروز شده، اما من فردام رو می خوام فردا باشه نه حتی امروز. فردایی که من در همه ی درس ها نمره ی 20 می گیرم، فردایی که مشق همه ی معلم ها تموم شده باشه تا هیچ شاگردی ته...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 19 بهمنماه سال 1385 01:12
فقط برای امروز از خودت بگو٬ به خودت بگو! پ.ن: این جمله رو امشب پشت یک نیسان آبی٬ که سنگ سفید بار کرده بود٬ خوندم.
-
کشف حقیقت یا توهم واقعیت؟!!
چهارشنبه 18 بهمنماه سال 1385 15:02
خارج از مدار تردید و یقین، باید قدم زد. برای کشف بودن،نیازی به مفسر ِ مضمر ِ درون نیست. چند لحظه با دهان بسته بینی ات را بگیر، زودتر به نتیجه می رسی. سلاله ی گذشتگانم هم نتیجه بخش تر از بوته ی هندوانه ای که در زیرش به دنبالم می گردی نخواهد بود؛ آنچنان که نسبت خوب و بد، در شناخت بی گذشتگان، سهل ممتنع نیست. با کلک خیال...
-
در باز است!
دوشنبه 16 بهمنماه سال 1385 18:51
بار اول گفتم "در، بازاست!" لبخند زد و شاد شد، از آن روز بود که همه چی شروع شد. یادش بخیر! هیچ وقت نگاه ملتمسانه اش وقتی که برای اولین گفت "در، بازه" رو فراموش نمی کنم؛ از سرما یک پتوی آبی به دور خودش پیچیده بود. ولی دفعه ی بعد، داشت با تلفن درباره ی من حرف می زد، بهش گفتم "در، بازه" خیلی شرمنده شد. آخرین باری هم که...
-
خیال خام و لحن کلام
یکشنبه 15 بهمنماه سال 1385 09:23
با خیال خام، از درب باز خلوت رخوت شبانه بیگانه، گذر مکن؛ که لحن کلام، تابوت موت مرور سرور شیرین پیشین تورا، به خاک نهاده است.
-
میلاد
جمعه 13 بهمنماه سال 1385 13:15
" ناگهان عشق آفتاب وار نقاب بر افکند و بام و در به صورت تجلی درآکند، شعشه ای آذرخش وار فرو کاست و انسان برخاست." و امروز در سالروز تجلی بام و در، در سایه سار ابر رخوت و تنهایی، شمعی افروخته ام . باشد که شعاع امیدش این پرده بسوزاند و انسان برخاسته ی برجا نشسته را معنایی دوباره بخشد. پ.ن: تولدم مبارک !
-
ماندن یا رفتن؟
جمعه 6 بهمنماه سال 1385 17:13
تلاش، عقلم را به سخره می گیرد و امید ، نعشم را به دوش. قطره های اشک [او] ، مردانگی ام را به خاک می زند و مرور گذشته ، امیدم را به گل. اما چاره چیست؟ پ.ن: حال مانده ام پای معلق دل کنده ام را در پیش بنشانم؛ یا پس؟
-
یک میز٬ یک فاصله
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1385 08:15
دیگر به فاصله این میز عادت کرده ام. نزدیکترین روزهایمان و زیباترین آنها در این فاصله گذشته است. این داستان زندگی کسی است که درونش نتوانست به خود نفرین کند نقش های چهره ات را هنوز از برم می بینی؟ سخن بگو! می خواهم باز چشمانت را ورق بزنم، می خواهم تن صدایت را مرور کنم و درس تکراری این فاصله را از نو بنویسم. تنها تولد...
-
بازگشت
پنجشنبه 5 بهمنماه سال 1385 07:42
چنان با حسرت ِ رفتنت خو کرده ام که دیگر بازگشتت معنای غریبی دارد. حال دیگر نمی دانم باز آمدنت را بپذیرم یا رویای شیرین فردای به تو رسیدن را؟
-
منیت من
چهارشنبه 4 بهمنماه سال 1385 12:18
این منم ، من که منم ، تو با منی ، من بی منم. من نه منم، من در منم، در بی منی من که منم ، در بی منی من با منم ، تو با منی که من منم ور نه منم یه بی منم. من با تو ام که با منی،ور نه تو ام یه بی منی. این نه منم که این تویی، آن نه که تو، بلکه منم. تو همان منی هستی که در آیینه ی وجودم به تماشا نشستم. دو آیینه که از یکدیگر...
-
[ بدون عنوان ]
دوشنبه 2 بهمنماه سال 1385 21:54
و شنیدم دیروز که ز خمیازه ای از فردی غریب دشمن و دوست به خمیازه رسند؛ پس چگونه باور کردی با عطش داغ و فروزنده ات ای آشنا تشنه کامان جهان کم گردد؟
-
راهم بده ری را!
شنبه 30 دیماه سال 1385 00:42
راهم بده، تاب صحنه را ندارم. دیگر خسته شده ام عزیزکم! دیر زمانیست که آسمان شهر آبی نیست. توده ی دود سیاه، آبی آسمان را پوشانده و پلک خیانت، دل بی امید مردم را؛ آنچنان که سفیدی برف قله های رفیع شرف نیز تار گردانیده است. نه ری را جان! این چنین نگاهم مکن! من در پی آبی آسمان نرفته بودم. راهم بده! مگذار شکمبه های سیر چشمان...
-
بلیط عرش
پنجشنبه 28 دیماه سال 1385 00:05
یک بلیت لطفا ! می خواهم به عرش برگردم خلافتم را نیز به نام دیگری بزنید٬ من دیگر نیستم.
-
خورشت عشق و بلبل
چهارشنبه 27 دیماه سال 1385 00:44
" مردم می پزند آرام آرام خورشت عشق و بلبل را " از شب اول محرم تا ده شب آنگاه در ازدحام زنجیرها عشق را ناله خواهند کرد: نفرین بر آنکه کشت حسینت را! فریاد می زند کسی: غذا حاضر است. کرده اند نظر حاجیان محض نمایش عظمت روزی شان یا بهای خرید ویلا و دخترکان باکره پس از مرگشان پس سیر می شوند ده شب گرسنه ها حمام رفته شهر باشد...
-
رنگ بندی زیبا و یک تناقض
دوشنبه 25 دیماه سال 1385 23:05
سفید، سفید، سیاه، یه سفید دیگه، دو تا جای خالی سیاه و بعدش دوتا سفید.صورتی ملایمی با چند تا رگه ی سفید و قرمز هم دورش رنگ بندی قشنگی داره! مخصوصا اکه روی یک زمینه ی کرم روشن قرار داشته باشه. این رنگ بندی زیبا جلوتر که میاد روحت رو تسخیر می کنه، نا خود آگاه شیشه ی ماشین رو پایین می کشی و می پرسی: - " چنده این مجله ها؟...
-
[ بدون عنوان ]
شنبه 23 دیماه سال 1385 00:20
پشت ترافیک آرزوها، با هدف انتخاب تنها یک مسیر از چهارراه زندگی، قطره های آخر کاسه ترک خورده ی صبرت هم داره می چکه رو زمین. این همه آرزو و چراغ قرمز حتی می تونه وادارت کنه که از توسل به ره توشت خودت رو رها کنی و از گذر خاکی پیاده روی امیدت به سوی هدفت گام برداری. اینجاست که یه آرزو ازین خیل دوباره می درخشه و تو یادت...
-
[ بدون عنوان ]
پنجشنبه 21 دیماه سال 1385 20:32
در دل چراغ صوت تو روشن است! طنین دعوت صدای تو با زنگ مشکین صدف پیام دار تو هر روز می خواند مرا با جان، بر جانی پر تلاطم و انتظار. گفتند با نگاه، به درونش توان کشی تا تماشا کند طوفان بزرگ بر پا شده ز عشق. لیک در فراق، بی نگاه چگونه به دعوت بخوانمش تا بر خوان بی رنگ و پیرایه ام صدر نشین بی گمانه ی بانشان باشد.
-
[ بدون عنوان ]
سهشنبه 19 دیماه سال 1385 02:51
تولدت مبارک! به دنیا خوش آمدی! اهالی دنیا آنقدر که آن بالایی ها می گویند بد نیستند، لا اقل در این پشت پرده، من تنهای تنهام نوجوانه من! حالا تو آمده ای، سکوت جایش را به خنده های شیرین تو خواهد داد. اما اول باید برایت شناسنامه بگیرم. ناراحت نباش! تو به همین زلالی و پاکی باقی خواهی ماند. نه؟!!! اما آخر نمی شود عزیزکم،...