من٬ تو٬ ما

دیروز٬

ما بی تو نیز ما بود؛

اما امروز٬

 من با تو نیز ما نخواهد شد.

 

 

"بودن یا نبودن؟" مسئله نیست

 

من به کشف تازه ای رسیدم.

امروز فهمیدم رابطه‌ی بود و نبود، عموم و خصوص من وجه است و نه تباین.

حالا دیگر می‌توان سوال "بودن یا نبودن؟" را از ذهن پاک کرد،

و در رویایی مابین بود و نبود سکنی گزید.

 

 

 

در زندگی بایست زنگوله رو گردن گربه بست.

در این صورت شما می‌توانید٬

 از تمام هنر٬ تجربه٬ زیرکی٬ سرعت عمل٬ هوش و خلاقیت خودتون استفاده کردید.

 

یک تجربه: مردم چشم دیدن این همه استعداد شما را ندارند.

نتیجه اخلاقی: زنگوله به دست در خیابان دنبال گربه‌ها نکنید.

 

 

من خواب دیدم

            من خواب دیدم. کسی به دنبالت آمده بود، آشفته، هراسان. تمام سرایم

 را بو می کشید، شاید تورا بیابد. چشمانش عشق را فریاد می زد و آشفتگی اش

 آتشی بر دودمان من.

          عطر تو، اورا از نسلی دیگربه جستجویت کشانیده بود.بنیان پناهم را شکافت

و من، مضطرب، چشم در چشم باغبان دوختم.آیا امکان داشت؟ من نیز جسته بودمت،

 بارها، و هر بار جز تو یافتم، نا امیدی، خستگی و بی پناهی را.

          خروارها خاک را کنار زد و در زیر آن گمشده اش، جسم بی جان تورا، یافت. به

زانو افتاد، مبهوت، با سری سنگین، موهای پریشان و نگاهی ویران. به صورتش لرزیدم

و دیدم، قطره های اشکش، نوید وار، ثانیه شمار وصالش بود، جان کندنش،با بی تویی.

         از خواب پریدم. نزدیک صبح بود. دیشب سر رسیدم را کنار تخت گذاشته بودم.

هنوز چشم هایم خوب نمی دید، ولی پیدا کردم، دوم. هیچ چیز نوشته نشده.

 پوف...، اینکه 2 بهمنه.

2اسفند...

بالای صفحه نوشته ام: " ... از جمع ما رفت."

 

بر روی تخت نشسته ام، مبهوت، با سری سنگین، موهای پریشان ونگاهی ویران.

 

 

 

من خواب دیدم

            من خواب دیدم. کسی به دنبالت آمده بود، آشفته، هراسان. تمام سرایم

 را بو می کشید، شاید تورا بیابد. چشمانش عشق را فریاد می زد و آشفتگی اش

 آتشی بر دودمان من.

          عطر تو، اورا از نسلی دیگربه جستجویت کشانیده بود.بنیان پناهم را شکافت

و من، مضطرب، چشم در چشم باغبان دوختم.آیا امکان داشت؟ من نیز جسته بودمت،

 بارها، و هر بربار جز تو یافتم، نا امیدی، خستگی و بی پناهی را.

          خروارها خاک را کنار زد و در زیر آن گمشده اش، جسم بی جان تورا، یافت. به

زانو افتاد، مبهوت، با سری سنگین، موهای پریشان و نگاهی ویران. به صورتش لرزیدم

و دیدم، قطره های اشکش، نوید وار، ثانیه شمار وصالش بود، جان کندنش،با بی تویی.

         از خواب پریدم. نزدیک صبح بود. دیشب سر رسیدم را کنار تخت گذاشته بودم.

هنوز چشم هایم خوب نمی دید، ولی پیدا کردم، دوم. هیچ چیز نوشته نشده.

 پوف...، اینکه 2 بهمنه.

2اسفند...

بالای صفحه نوشته ام: " ... از جمع ما رفت."

 

بر روی تخت نشسته ام، مبهوت، با سری سنگین، موهای پریشان ونگاهی ویران.

 

گل فروشان،

زیان کارانند؛

کل فروشند تا چه خرند؟!

 

زیان کاران، نا امیدانند؛ زیان کرده اند تا کی نشینند؟!