تصور رویارویی با یک زیبای بی احساس، شاید کار ساده ای نباشه؛
ولی دوباره این زیبای بی احساس من، با انداختن توری سفید من رو به خودش
دعوت کرده.
حال مانده ام شناخت تجربی ام رو زیر پا بگذارم،
یا احساس دعوت بی احساسگریزم را؟
پ.ن: حتی نشاط یک روز برفی هم نتونست حس رخوت فضای دانشگاه زیبام رو از بین ببره.
فرصت دیگری به زیبای بی احساست بده شاید این بار...
با احتیاط جلو برو.
بعضی وقت ها خودت رو میبینی که در مسیری افتادی و به جز فرصت دادن چاره ای نداری. من سالیان که فرصت دادم و اون هم سالیانی که می دونه که همیشه فرصت داره.