یک میز٬ یک فاصله

                دیگر به فاصله این میز عادت کرده ام. نزدیکترین روزهایمان و زیباترین آنها در این فاصله

 گذشته است. این داستان زندگی کسی است که درونش نتوانست به خود نفرین کند نقش های

 چهره ات را هنوز از برم می بینی؟ سخن بگو! می خواهم باز چشمانت را ورق بزنم، می خواهم

تن صدایت را مرور کنم و درس تکراری این فاصله را از نو بنویسم. تنها تولد آرام ما پشت همین میز

گذشت؛ تو متولد شدی و من به رنگ تمام علایقت و به ازای تمام سالهای در انتظارت هدیه گرفتم.

 کاش نور آن شمع را برای یکبار هم که شده دیده بودم.

            یادت هست؟ تو هیچ سال روز تولد مرا به خاطر نمی آوردی و من در غرور تنهایی خود، با

 یاد تو پشت همین میز جشن می گرفتم.

          چه فرق می کند لیوان آب را چه کسی برگردانده،میز خیس است باید جابجا شویم.تو دیگر

 آرام شده ای، شاید من هم. دیگر وقت خداحافظی است.

 

نظرات 1 + ارسال نظر
خاک‌نهاد جمعه 6 بهمن‌ماه سال 1385 ساعت 05:47 ب.ظ http://akharinharfa.blogsky.com/

خداحافظ واسه اینکه نبندی دل به رویاها..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد