" ناگهان عشق آفتاب وار نقاب بر افکند و بام و در به صورت تجلی
درآکند، شعشه ای آذرخش وار فرو کاست و انسان برخاست."
و امروز در سالروز تجلی بام و در، در سایه سار ابر رخوت و تنهایی،
شمعی افروخته ام . باشد که شعاع امیدش این پرده بسوزاند و انسان
برخاسته ی برجا نشسته را معنایی دوباره بخشد.
پ.ن: تولدم مبارک !
نقاب جان بعد از مدتها دوباره به لینکت آمدم.باید اعتراف کنم خیلی قشنگ می نو یسی.
موفق باشی.
ممنون عزیز. تو که تا اینجا اومدی٬ توی مراسم تولدم هم می موندی خوشحال می شدم!
باشد که شعاع امیدش این پرده بسوزاند...
خیلی سختِ بیپرده بودن؟!!
مگه من چیکار میخواستم بکنم؟!
چه ضرری میتونستم براتون داشته باشم؟!
سلام
تولدتون مبارک...
باشد که شعاع امیدش این پرده بسوزاند و انسان برخاستهی برجا نشسته را معنایی دوباره بخشد.
نمیدونم این روزها تو چه حال و هوایی هستین اما از خدا براتون صبر و شکیبایی و پویایی میخوام...
آرزو میکنم به حقیقت وجودتون برسین و اون چیزی که برای شکوفا شدن تو وجودتون قرار داده شده رو با لطف خدا و تلاش خودتون به شکوفایی برسونید...
بهترینها رو براتون از خدا میخوام٬ معلم من...