تولدت مبارک! به دنیا خوش آمدی! اهالی دنیا آنقدر که آن بالایی ها می گویند بد نیستند، لا اقل در این پشت پرده، من تنهای تنهام نوجوانه من! حالا تو آمده ای، سکوت جایش را به خنده های شیرین تو خواهد داد. اما اول باید برایت شناسنامه بگیرم. ناراحت نباش! تو به همین زلالی و پاکی باقی خواهی ماند. نه؟!!! اما آخر نمی شود عزیزکم، بدون شناسنامه که نمی شود! حتی اگر پایت را ازین پشت پرده من هم بیرون نگذاری باز هم نمی شود. باید شناسنامه داشت. تو تازه وارد این دنیا شده ای، نمی دانی اهالی اینجا چگونه می اندیشند، چگونه می سازند و چگونه از پای بست ویران می کنند. همین حالا، با اینکه تو معشوقه ی یکروزه منی، کلی برای من و تو حرف در آورده اند، باور نداری عزیزکم؟!

         ری را، ری را جان! سلام!

         پیش از تولدت اسمت را انتخاب کرده بودم، اینجا هر کسی را با اسمی میشناسند. مثلا اسم من نقابه، البته بازیگر هم می تونی من رو صدا کنی. ولی نیازی نیست، در این پشت پرده من و تو تنها هستیم، پس فقط صدایم کن...!

         صدای تو تمام حجم مرا پر خواهد کرد، از امروز داستان من و تو گوش به گوش خواهد پیچید. ما به زندگی معنی تازه ای خواهیم بخشید. ما عشق را دوباره معنی خواهیم کرد. بگذار تمام تماشاچیان بلرزند، بگذار بگریزند. ما به صحنه در خواهیم آمد، تو می درخشی و من بر امواج نور تو سوار خواهم شد، خواهم تاخت به سرا پرده ی خواب دقل بازان این شهر، داد خواهم زد که " ز پس پرده برون شد مه من!"

         ری را جان! نترس عزیزکم! فقط کمی هیجان زده شده بودم. تو تا همیشه ی خورشید با سکوت و آرامش در این پرده باقی خواهی ماند. تو اگر بگذاری از برق چشمانت شعله ور خواهم شد، تمام منیت های وجودم را به باده ی چشمانت می سپارم، ابر بی نشانی می شوم تا نگذارم این سفید چشمان سیه دل به تو نگاهی بکنند.

         ری را جان! دیگر دیر است. چشمانت را ببند تا بخواب روی، فردا ...، تا فردا ...!

         چه زود خوابیدی! امشب، در این خلسه ی سکوت، من به رنگ تو در خواهم آمد، به زلالی اشکهای لحظه ی تولدت، از طعم ناب لبت پیله ای می سازم تا به درونت بکشم، تا از تو دوباره متولد گردم.

 

نظرات 2 + ارسال نظر
الهه سه‌شنبه 19 دی‌ماه سال 1385 ساعت 05:00 ب.ظ http://www.eli21.persianblog.com

سلام
از اینکه بهم سر زدی ممنون
قشنگ می نویسی
بازم بیا
راستی دریچه قلبتو باز کن حتی اگه زنگ زده باشه از غم و آزردگی

آرش چهارشنبه 20 دی‌ماه سال 1385 ساعت 12:22 ق.ظ http://arash-xyz.blogsky

میدانی .. ری را .. بعضی وقت ها « دیگر دیر است » و تو « چه زود میخوابی » ...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد