در دل چراغ صوت تو روشن است!

طنین دعوت صدای تو

با زنگ مشکین صدف پیام دار تو

هر روز می خواند مرا

با جان،

بر جانی پر تلاطم و انتظار.

گفتند با نگاه، به درونش توان کشی

تا تماشا کند

طوفان بزرگ بر پا شده ز عشق.

لیک در فراق، بی نگاه

 چگونه به دعوت بخوانمش

تا بر خوان بی رنگ و پیرایه ام

صدر نشین بی گمانه ی بانشان باشد.

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
همون... پنج‌شنبه 21 دی‌ماه سال 1385 ساعت 08:54 ب.ظ

چیزی ندارم بگم...
اما همچنان هستم...

در شب های سرد غربت چیزی بیش از سکوت برای گرمی بخشیدن خانه ای بی سقف نیاز است. خانه ای که به شمعی روشن می شود لیک با آتشفشانی گرم.

ساره جمعه 22 دی‌ماه سال 1385 ساعت 07:22 ق.ظ http://seensokoot.blogfa.com

...من فکر میکنم کلا مخفی کردن هیچ چیز بنا به قانونای طبیعت ممکن نیست ...در هر صورت هم ذات بستنی آب شدنه و هیچ پسر بچه ایی با شرایط عادی و عقلانی نمیتونه ۲ تا رو با هم بخوره ۱- چون هضم نمیکنه ۲- چون نمیکشه ۳- چون خود این هرس زدن باعث میشه از هیچکدوم لذت نبره...من فک میکنم شکلاتی که بذارنش برای یادگاری بوی بد میگیره ...آخر سر هم تمام زندگی نگه دارنده رو چرب و خراب و سیاه میکنه ...

نوشین۱۷ جمعه 22 دی‌ماه سال 1385 ساعت 10:15 ب.ظ http://Nooshin17.com

شعر خیلی قشنگی بود از کیه ؟
ممنون از حضورتون تو وبلاگم مرسی از لطفتون:)

اما اون شعری از کس خاصی نبود. فقط شاید بشه گفت بیان دیگری از نوشته ی شما بود.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد