یادمه چندسال پیش وقتی آدم الکی خوشی  رو می دیدم که تنها کاری که بلده  به سخره کشیدن زندگی و سپری کردن روزها به خنده و بی هدفیه ، حس بدی درونم ایجاد می شد. اونوقت سعی می کردم زیبایی های زندگی رو بهش نشون بدم؛ این که چه جوری میشه گرمی امید درونت ایجاد بشه تا به کل زندگیت معنی ببخشه.

      نمی دونم توی این چند وقته، من یا زندگی چه طوری تونستیم اینقدر تغییر کنیم که امروز از صبح تا حالا دنبال یکی از همون آدمهای الکی خوش بگردم تا ازش این هنر رو یاد بگیرم که چه جوری میشه حتی الکی هم که شده کمی خوش بود.

      یادم باشه این دفعه که خندیدم حرکت لبهام رو save کنم؛ که اگه نشد replay کنمشون حداقل یه الگو برای تقلید کردن از روش داشته باشم.

      تو هم یادت باشه این حرف های من رو زیاد جدی نگیری تا فردا که همشون رو انکار کردم و دوباره برات از زیباییها و امیدهای زندگی گفتم، دچار تناقض نشی.

 

 

نظرات 3 + ارسال نظر
شراره چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:11 ب.ظ http://www.asberoyaha.blogsky.com

سلام خیلی قشنگ مینویسید.............موفق و سبز باشید......یا حق

پینه دوز چهارشنبه 13 دی‌ماه سال 1385 ساعت 11:35 ب.ظ http://pineh-doz.blogsky.com

سلام٬ خوبی یعنی خوبی وزیبا منویسی

یه دلی ارزوهاش خاک شده بود...........

شاد باشی

آرش پنج‌شنبه 14 دی‌ماه سال 1385 ساعت 03:23 ق.ظ

منظورت از زیبائیهای زندگی تو اون پرادو بود دیگه ؟! : پی

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد